سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستم راندن بر بندگان بدترین توشه است براى آن جهان . [نهج البلاغه]
 

 
   

 

 
خانه | ارتباط مدیریت |بازدید امروز:22
 

متین :: 83/10/18::  4:11 عصر

وقتی که به دنیا آمد پدرش با به دنیا آمدن او درختی کاشت.درختی که در آینده سایه بان فرزندش باشد.غافل از اینکه آئینه زندگی او می شود.

درخت شروع کرد به رشد.بزرگ و بزرگ تر شد.حالا آنقدر بزرگ شده بود که همه انتظار شکوفه از او داشتند.بهار شد.درخت شکوفه داد اما ...

یک باره طوفان آمد.طوفانی که همه ی شکوفه هایش را نابود کرد.اما...

درخت ناامید نشد.منتظر یک بهار دیگرشد.بهار آمد و باز هم شکوفه داد ولی...

این بار نوبت تگرگ بود که شکوفه هایش را امان ندهد.درخت باز هم ناامید نشد.باز هم بهار آمد.درخت دوباره شکوفه داد.این بار از طوفان و تگرگ خبری نبود.درخت مطمئن بود که شکوفه هایش ثمر می دهند. غافل از اینکه باغبان با تبر به سراغش آمده.

آری این باغبان بود که می خواست از درخت تابوتی برای فرزندش بسازد.

 

 


موضوعات یادداشت

::موضوعات وبلاگ::
::تعداد کل بازدیدها::

 Free Web Counter
Free Hit Counter>

::آشنایی بیشتر::

درباره صاحب وبلاگ

::جستجوی وبلاگ::
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

::لوگوی من::
هزار و یک شب
::لوگوی دوستان::


::لینک دوستان::

عمرا اگه لنگو پیدا کنی

مصیبت خفن

فروغ لایزال

ملیکا

کلبه حقیقت

فرزند بهار

طوقی پرشکسته

خورشید بر نی

شب مهتابی

شراب شبانه

کیوان  هکر

خلوت شبهای تنهایی 

خیال یار

دختری از جنس بلور

خانه عشق

شکوفه

خیالی نیست

شکلات فندوقی

 
 
موزیک
 
::اشتراک::
 
لحظه شمار
::طراح قالب::